خاطرات دیشب + تصاویر بیشتر
به نام خدا
طبق روالمون رفتیم به پاتوقمون نماز بخونیم مسجد را میگما...
بعد از اینکه نماز مغرب و عشا را خوندیم برای اجرای خیابانی به سمت زندان اسکندر راه افتادیم تو راه بچه های تدارکات برامون چای شیرین دبش درست کرده بودن...
دو شب است که برای اجراهای پاتوقی به میدان ازادی و پارک هفت تیر می رویم...
رسیدیم محله فهادان یزد،از کوچه های آشتی کنون که گذشتیم،رسیدیم زندان اسکندر.
برای خواندن ادامه خاطره و مشاهده تصاویر به ادامه مطلب بروید...
برای بچه هایی که تولدشون بود برنامه ایی در حال اجرا بود،بعد از تمام شدن برنامه ، سرود های خیابانی ما شروع شد با انرژی و شادابی رفتیم بالا.
مدتی اجرا کردیم،بعد از اجراهای عالی ایی که به لطف خدا کردیم،"سرود انگلیسی" آماده پخش بود ،بچه هایی که آماده نبودند پایین آمدن و بچه های بزرگ اماده برای اجرا شدن، به لطف خدا و عنایات اهلبیت بعد از اجرا مردم خیلی از اجراهای ما استقبال کردن.
طنز امروز:محمد میخکوب شده بود،نمیدونم چرا??ولی خیلی جالب بود که نمیدونست در چه زمانی باید میکروفن را بالا و پایین بیاورد و واقعا هم دست خودش نبود...
سه شنبه ۱۳۹۷/۱/۷